دلنوشته ای به حرمت اشک های علی اصغر زارعی
مرد میگریست. عاقل مردی بود، میگفت بد کردید. میگفت و گریه میکرد. لابد زخم تازه، طعنه به جراحتهای کهنه دفاع مقدس زده بود که کار مرد به اورژانس کشید.
- ۰ نظر
- ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
- ۳۸۸ نمایش
دلنوشته ای به حرمت اشک های علی اصغر زارعی
مرد میگریست. عاقل مردی بود، میگفت بد کردید. میگفت و گریه میکرد. لابد زخم تازه، طعنه به جراحتهای کهنه دفاع مقدس زده بود که کار مرد به اورژانس کشید.